پس کوچه های تنهایی

Friday, March 5, 2010 | |


- از وقتی دختره گفت "نه" سعی می کنم با مشغول نگه داشتن خودم از فکرش بیام بیرون. گاهی پیدا کردن مشغولیت سخت میشه. وقتی به سمت خونه راه میفتم تو ذهنم دنبال مشغولیته میگردم و اگر پیداش نکنم بازگشت به خونه و اتاقم برام عذاب میشه. این میشه که زنگ میزنم یکی رو گیر میارم که برم پیشش، تا حرفهای بی ربط بزنیم و وقت بگذره. تا یا توی اون فرصت یک مشغولیت پیدا کنم یا اونقدر خسته بشم که بدونم برم خونه می خوابم. تا فرار کنم.

- به عنوان یک مشغولیت بی هدف تو نت می چرخم. همینطور که deviant art رو زیر و رو می کنم شانسی به یک گالری بر میخورم با عکسهای کسی بسیار شبیه به دختره. مدتی رو خیره به مانیتور سپری می کنم و بعد عکسها رو منتقل میکنم به گوشیم. و این اتفاقات طوری رخ میده که انگار بُعدِ دیگری از شخصیتِ من کنترلم رو به دست گرفته. اون بُعدی که سعی میکرد فرار کنه و فراموش کنه، ناامید و شکست خورده میره تو یکی از قسمت های تاریک ِ وجودم کِز می کنه. نمیدونم این یکی چی می خواد. شاید می خواد یک مکانیزم خود آزاری راه بندازه که هربار با باز کردن گالری گوشیم اثر کنه، شایدم فقط داره تقلا می کنه من رو از این حسّ ِ خفه کننده ی تنهایی نجات بده. باید دید...

- نمی دونم از کِی تا حالا دیدم نسبت به ابعاد شخصیتیم شده "یک سری الگوریتم ِ در حال انتظار برای اجرا".


پ.ن. : ایده ی بچه های اعتماد در گرفتن این عکس بعد توقیفشون خیلی خوب و جالب بود. همگی خسته نباشید. همونطور که V در V for Vendetta میگه "Ideas are bullet proof".

4 comments:

leila said...

من اینجا رو دیده بودم اتفاقا! و اتفاقا هم یاد تو افتاده بودم.البته دلیل داشت!

R A N A said...

چه با مزه اسم پروفايلت ژاپنيه؟
وبلاگت خيلي نازه. فضاش رو دوست دارم
:)
كم كم داره ازش خوشم مياد
;)
kidding
ممنون از كامنت

فورتونا said...

اومدم اینجا تشکر کنم بابت عکس بچه های اعتماد.
یه اتفاق جالب افتاد..
مرسی فقط.

فورتونا said...

تو این پستت منتظر بودم آخرش بخونم به نقل از فلان کتاب..
شبیه کتابا بود ادبیاتش..
قوی و منسجم.