آرزوهای یک بی همه چیز

Friday, April 9, 2010 | |


بعضی می گویند ذات انسان حریص است و به همین خاطر هیچگاه راضی نخواهد شد. اما من درست در همین لحظه که چراغ های پارک خاموش شدند احساس کردم که ترکیب این راه های سنگی ِ خیس ِ پارک، موسیقی و تو در کنار ِ من، برایم به معنای واقعی کلمه همه چیز است. و اگر هر آن با یکی از این صاعقه ها بمیرم حسرتی با خود از این دنیا نخواهم برد. زیرا من، هرچند کوتاه، کسی بودم که همه چیز داشت.


11 comments:

leila said...

چه عاشقانه ی زیبایی!

Universal Emptiness said...

اهان ، همینه ، همینه که من خواستم یه عمر به بقیه بگم و راضیشون کنم و نتونستم ، البته قبول دارم ذات ادم حریصه ، اما بعضی وقتا پیشامدی رخ میده که کل ظرفیت ادم رو پر میکنه و اون وقت اگه ظرفیتت زیادی پر بشه دیوونه میشی ، جدی میگم.

samira said...

گاهي اينطور است
لحظه اي براي يك عمر بس مي شود...

Zozo said...

Good choice in Music

بابک said...

هر چند ممکنه خیلی بی ربط باشه ولی وقتی عکسا رو دیدم یاده یه آهنگ افتادم (Mute math - you are mine)
گاهی همچین حسی داشتم ولی خیلی کم و خیلی کوتاه، مثه این که تهش بازم به همون طمع و حرص بر می گردم
regret: the sediment in the cup of life

فورتونا said...

زندگی به بهترین نحو مرگ را جبران میکنه..
عالی بود.

فورتونا said...

رفیق این آر اس اس وبلاگت کار نمیکنه چرا؟

月光 said...

@بابک
من mutemath گوش نداده بودم به اونصورت
فقط یکی از آهنگاشون که تم ترنسفورمرز بود رو شنیده بودم که خوشم هم نیومد ولی اینی که تو گفتی خیلی خوب بود. منم حس کردم به اون عکسها میاد.

@ فورتونا
آره، آر اس اس وبلاگ من عمدی غیرفعاله
بعدا یه آر اس اس از فیدبرنر میذارم ولی اون فقط در حد تیتر پست یا همچین چیزیه دلیلشم اینه که می خوام پست هام فقط تو قالب خودم دیده و خونده بشن. قبلا که آر اس اسم فعال بود من پست هام رو که تو ریدر میدیدم حس میکردم که آره این پست ِ منه ولی یه چیزی کم بود... روح نداشت
دلیلش اینه
وبلاگ های متن محور معمولا این اتفاق واسشون نمیفته وقتی از فید خونده میشن.

یک مالیخولیایی said...

این که روح آدم حریصه درسته ولی گاهی پیش میاد با اینجور چیزا کاملا احساس خوشبختی کنه،مسئله اینه که این چیزا رو زود فراموش می کنیم

R A N A said...

اين پستت رو هي مي خونم هي بغضم ميگيره.
بس كه ياد روزهاي لعنتي اي مي افتم كه فكر مي كردم فقط بودن يه آدم براي خوشبختي تا آخر عمرم كافيه. حالا چرا بغض؟ چون خيلي زود فهميدم كه نه. اين جوريا نيست اصلا.

محـمد said...

اگه مثل من تو بهترین لحظه، وقتی تو اوجی، یه ور مخ ِلعنتی ات یه هراس بیخودی تو جونت ننداخته که گند بزنه به همون یه لحظه ات که مثل عکس قراره ثبت بشه، خوش به حالت. عکست رو نگه دار به دردت می خوره
منم چند بار نوشته ات رو خوندم. امشب وقتش بود...